به پایان میرسد پاییز
دلم ازعشق تو لبریز
شهی ازچشمه سارانی
نظر داری به این کاریز
انار سرخ یلدایم
نخواهم میوه ی جالیز
هزاران شب نمیخواهم
همین یک شب به پایم خیز
همین امشب که آرامم
شبم باتو چه شورانگیز
تفأل میزنی حافظ
دمی باشعرمن آمیز
چوفرداشد زمستانی
به یاد آور من و پاییز
نمیدانم دل دریا و ماهی را ربودم یا...
همیشه شعرهایم را برای تو سرودم یا...
شبی مستی به سر زد نوش کردم از شراب شک
نمیدانم که بعد از آن غبار از دل زدودم یا...
و حالا مانده ام در غربت این لحظه ها، اما
چو غم آمد نمیدانم که من در را گشودم
نگاهم خیره شد تا صبحگاهان بر دل دریا
نمیدانم, نمیدانم که هستی در وجودم یا...
ساعت یازده و پنجاه و نه دقیقه و پنجاه و هشت ثانیه و دو ثانیه مانده به جدایی
زود بیا
من سیندرلا نیستم که کفشم را بگذارم یادگاری