انتشار اشعار شاعران انجمن ادبی فانوس شهرستان گلپایگان

لطفا ما را از نظرات سازنده ی خود در مورد این وب مطلع فرمایید.

انتشار اشعار شاعران انجمن ادبی فانوس شهرستان گلپایگان

لطفا ما را از نظرات سازنده ی خود در مورد این وب مطلع فرمایید.

آتش هجران

به سخن های فراوان ببرم نام تو را

تا تمامش کنم این غصه وآلام تو را

شور لبخند به پژواک نگاهم آویخت

روبرویی تو فقط غصه و غم هایم ریخت

درد آتش زده این جان و تنم را همه شب

سالیانست فرو رفته در این داغی تب

من گذر کردم  و مدیون نگاهت شده ام

بی قرار غم و یرانی آهت شد ه ام

من گذر کردم و صد حیف دلم ویران شد

به خدا درد و دل مثنویم سوزان شد

به خدا مونس شب های غم انگیز شدم

مثل پاییز درون دلت آویز شدم

سر اعجاز محبت به دلت پیرم باز

بر سر سفره احساس نمک گیرم باز

به خدا آتش هجران تو من را می کشت

قفس و خانه زندان تو من را می کشت

همه جا در همه جا در همه جا غمگینم

بار سنگینی غمهای تو را می بینم

من به دریای دل ناب تو آهنگ زدم

تا ابد بر دل اشعار تو هم  زنگ زدم

مرد ه ام از تو که یک عمر مرا خط زد ه ای

من ندانم ز کجا تا به کجا خط زد ه ای 

من ندانسته در این گودی گرداب شدم

غرقه در خواب و خیالات تو هی آب شدم

آفت و غم به سراغ دل اشعار من است

تا ابد بار نبودنت غم گیتار من است

به خدای غزل و مثنویم باز قسم

و به ابیات دل منزویم باز قسم

که چرا بو سه به لب های غزل تا شده است

این دل خسته و خاموش تو تنها شده است

که چرا ناب ترین هم سفرت مرده دل است

در د آدم و حوا به خدا خار و گِل است

به هم آغوشی ابیات سفر می کردم

اینکه عادت شده  اینبار گذر می کردم

بند بند دل من شور غزل می بارد

بر دل ثانیه ها تا به ازل می بارد

فصل پاییز عجب حال و هوایی دارد

با تماشای نگاه تو صفایی دارد

باز غم های تو را دیدم و هم درد شدم

در پس دور ترین فاصله ها زرد شدم

من که تقدیم شدم در وسط پای خزان

خش خش برگ شدم بر تن این شعر روان

شعر من بین نفس های تو هم جان میداد

گوشه ای اشک به آغاز تو پایان می داد

فصل ها آمد و اینبار به پاییز رسید

غم اشعار من انگار به او نیز رسید.



 ....ز کجا تا به کجا خط زد ه ای...به آغاز تو پایان می داد...خش خش برگ شدم بر تن این شعر روان؛ این شعر با چنین فراز های زیبایی تزیین شده و اگر روی برخی ابیات-مثلا این بیت؛آفت و غم به سراغ دل اشعار من است /تا ابد بار نبودنت غم گیتار من است-
 تأمل بیشتری می شد جزو غزلیات خیلی خوب شما به شمار می آمد. ممنون-طاهری نیا


با تشکر از  آقای فیروزی نظرشونو که موفق به ارسال مستقیم نشده بودند اینجا قرار می دم:خداقوت/سرکار خانم دلگشایی بسیارخوب،دست شما درد نکنه(میدونی اهل تعارف نیستم وتعریف بیجا نمی کنم/
اما اگرچه خودرا قابل نمیدونم ولی بنا به وظیفه چند کلامی:
بیت(6)بنظرم 
بیت (10)تکرار(همـــــــه جـــــا)بسیاربه ریتم کمک کرده وعالی است[موسیقی بیرونی وموسیقی درونی)البته خودتون اینا را میدونید واستاتید. آرزوی توفیق برایتان دارم لبخندوتحسین


  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نگاهی ناب

 

برایت باز از اینجا نگاهی ناب می آید

و عشقی در مسیر شب شبیهه آب می آید

به احساس غریبی که برایت هدیه آوردم

بزن چشمی که چشمانت در این مهتاب می آید

صدای خسته من را به پاس گرمی دستت

ببخش شاید که درمانت شبی نایاب می آید

صدای ضربه های تو مرا آرام می خواند

که این هرم نفس هایت درون خواب می آید

و دردی در نگاه من مرا پژمرده می سازد

چرا عکسم چنین غمگین درون قاب می آید

منه بیمار دل را هم ببر تا حس خاموشم

ببر تا حس نابی که چنین بی تاب می آید

غمی انگار می بارد زدست گریه های من

که فصلی زرد هم پیدا در این گرداب می آید

دل بارانیت شاید هوای درد و دل دارد

ببارآخر که بعد از من نگاهی ناب می آید  

 

چه چیز باعث خلق  مصرعی به این زیبایی شده است،به گونه ای که کوچکترین تغییر باعث فرو ریختن آن می شود؟  

"و عشقی در مسیر شب شبیهه آب می آید" فن درست شعر گفتن یعنی این.این شعر از زیبا ترین اشعاری است که تازگیها شنیده ام.آفرین! 

باتشکر-ع.طاهری نیا  

 

 

 

 

 

 

دعا کن

به چشم عشق بارانی نگیرد 

تن بی تاب غم جانی نگیرد 

ببارد ابر خوشبختی دمادم 

دعاکن عشق پایانی نگیرد

 

فراموشی تلخ

باورم نمی شود 

غصه از نان و پنیر است  

و کلاغ قصه  

بی خبر میپرسد 

What's the meaning of cheese?

نماز

من انسان،همان یاقوت صف کشیده در بند هستم

به دو رکعت محبت نیازمند هستم ،که از دست خدا برسد بر قلبم

و در هر  قنوت دل بسپارم بر آلاله ها

تا زیارت کنم کعبه را

و هر رکوع را پر از احساس و اندیشه کنم

پر از گلشن عقل سرخ      پر از کیمیای سعادت کنم

آن وقت عشق را خلاصه در محبت کنم

میان دل و دین قضاوت کنم

و نگاهی نو به خویشتن کنم

           ........

         الهام یاوری


با سلام و سپاس.

به زیبایی دانه های یاقوت، هر کلمه از شعرتون زیباست!

فقط در بافتن و درانداختن یاقوت ها بر هم، می شود گردن بند زیباتری آراست و چه زیباست «نگاهی نو به خویشتن» 

پیروز و پایدار باشید-ع.طاهری نیا

معجزه ای از خدا

                                                  

ای خدای من اگر می شود کمی معجزه کن

با دستان خودت برایم نشانه شو

اگر می شود کمی قوتم بده ...کمی نان داغ و آفتاب نشانم بده

  

راه  حیاط خانه ات را گم کرده ام

کوچه دل من باز خلوت است هیچ چیز نمی خواهم جز دلت که لازم است

بازی من و تو که زندگی است فکر می کنم سخت ساده است

خدایا من دلتنگ شدم   اگر می شود

آیات بهار را نشانم بده یا توی ننوی سپید ماه تابم بده

ای خدا باز برایم قلب شو       قلب من گره خورده به  نخ قلب تو

بیا و برایم آسمان شو          هر چند لایق نیستم، اما باز تو خدایم شو ...

الف.یاوری


باسلام و سپاس

 با اجازه ی شما در مجال کوتاهی «شکل» متن شما را نقد می کنم: متن از نثر بسوی نظم گرایش پیدا کرده مثلأ جملات-مانند مصاریع- نسبتأ هم اندازه شده، ردیف-در قالب فعل- در بسیاری از جملات به چشم می خورد، و قافیه در حال نضج و شکل گیری ست-تو با شو-. پس متن از مشخصات نثر دور شده و به مقدمات نظم نزدیک شده.البته استفاده از آرایه هایی همچون واج آرایی و تضاد، در «سخت ساده» یا واج آرایی در «بازی زندگی» که به موسقی متن کمک می کند، «ننوی سپید ماه»«کوچه دل» و..نیز به «شعر شدگی » متن کمک می کنند و البته این بدان معنی نیست که چنین آرایه هایی به «نثر بودگی» متن لطمه می زنند بلکه بر عکس.

......با اندکی تأمل باز هم می توان متن را به شعر نزدیک تر کرد؛

مثلا به جای،

اگر می شود کمی قوتم بده ...کمی نان داغ و آفتاب نشانم بده


میشود گذاشت؛

اگر می شود{ اندکی }آفتابم بده

توی آسمان باز تابم بده 

...

با تشکر-ع.طاهری نیا

سجاده

مٌهر بر سجاده پهن است ، تسبیح کنارش صف کشیده

عطر خوابیده با خاطری آسوده

چشمانم را آرام بر هم می گذارم تا از آن لذت برم

مٌهر بر سجاده مهر می ورزد ، دستانم به بالا می رود

امشب خوشحالم از این عشق     دلشکسته نیستم بر این دل

چرا که تسبیح نشان الله اکبر دارد بر این دل

                      .............

                      الهام یاوری

پسرک گل فروش

گوشه خیابان نگاهم به پسرکی گل فروش افتاد که

پوتین هایش نشان رنجش بود

به او نزدیک شدم وقتی شروع به حرف زدن کرد

ناخن گریه حلقومم را می خراشید و چشمانم از اشک می سوخت

وقتی صحبت از خدا شد به او گفتم خدا چیست ؟ لبخندی زد و گفت:

خدا همان آفتاب داغ و نان سنگک است خدا همان نقاشی ماه برای

فن تشخیص شب است

الهام یاوری

سایه غم

من در این حس دل انگیز فراموش شدم

بی تو در غربت پاییز فراموش شدم 

 

تو که احساس مرا سایه غم می دادی

آب می رفتم و ناچیز فراموش شدم  

 

و چه اندوه بزرگی ست میان دل من

که در ابیات غزل نیز فراموش شدم 

  

خواب چشمان مرا برده خیال تو هنوز

گرمی خاطره برخیز فراموش شدم 

 

قلم و دفتر پاییزی من خوب ببین

سال ها پشت دل میز فراموش شدم 

 

حسرت با تو نشستن به دلم حک می شد

چون در این بارش یک ریز فراموش شدم  

 

می چکم خوب و آرام ز من می گذری 

من در این مرگ غم انگیز فراموش شدم 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گره کور همینجاست

گره کور همینجاست که من بی تابم

باز این همهمه برپاست که من بی تابم 

 

             خاطرت ساعت خودکار دلم می باشد

             غم سنگین تو حالاست که من بی تابم 

   

من به ایوان نگاه تو دلم پر می زد

غربت تلخ تو پیداست که من بی تابم 

 

             من به زیبایی لبخند تو عادت کردم

            این دقایق همه بیناست که من بی تابم 

 

اضطرابیست که تا عمق دلم می سوزد

تو سفر کردی و اینجاست که من بی تابم 

 

            با توأم همدم رؤیای شبستانی من

            بی تو غم درد غزل هاست که من بی تابم 

  

نَم نَمک نم نم باران به دلم می بارید

آسمان بغض تو گیراست که من بی تابم   

 

                  تو به پایان غزل های دلم فکر نکن

                  تب دلتنگی فرداست که من بی تابم   

 

جمله ها لای غزل حرف دلم را می زد

شاعری غم زده با ماست که من بی تابم  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فانوس غزل های تو

من به فانوس غزل های تو دل می بندم

و به تنهایی حالای تو دل می بندم 

 

   

گوشه ای فال گرفتم گل من خوب آمد

خوبتر اینکه به آوای تو دل می بندم  

  

سخنی ساده تر از این سخنت نیست دگر

که به موسیقی زیبای تو دل می بندم  

  

روزگارم همه در سردی آبان و هنوز

من به افسانه رؤیای تو دل می بندم  

  

خط به خط خاطره های تو در این مرز خیال

بنویسد به تمنای تو دل می بندم 

 

   

بنویسید ز سرمای غزل های دلم

واژه بگذار به دنیای تو دل می بندم 

 

   

بگذارید تمام دل من درد شود

درد دل گفته که بر پای تو دل می بندم   

 

غصه بر خانه افلاکیمان چشم مزن

که بر این قصه شیدای تو دل می بندم   

 

 

قول دادم که به گرمای تنت خوب شوم

که بر این خانه به مأوای تو دل می بندم   

 

قول دادم که زمستان تو را دور کنم

قول دادم به غزل های تو دل می بندم  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

غزل های آفتاب

شرمنده ام ز حرمت احساس های ناب

حسم شبیه نفس مانده در حباب  

 

لبخندهای سبز خدا را ندیده ام

دورم ز نور غزل های آفتاب 

 

شرمنده ام تمام غزل های دلنشین

شاعر نبود خسته دلی مثل من کباب 

 

شرمنده ام ز غربت این روزهای سبز

کابوس فصل تو آمد درون خواب 

 

تاول گرفت عمق غزل های من هنوز

من ماندم و حصار وسوسه هایت در این سراب 

 

    

من ماندم و خیال نگاهت هنوز هم

خارم ز حرمت عکست درون قاب 

 

باران درد و آه مرا زیرورو مکن

زیباترین ترانه احساس های ناب 

 

ماه تمام خاطره هایم نگاه کن

عکست شبیه منظره افتاده روی آب   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کوروش محسنی(کاریکلماتور)

تقدیم به دوستداران کاریکلماتور(استاد گلکار)



با رشته ی افکارم آش شله قلمکار درست کردم.


عینکم را برداشتم، سدّ چشمم شکست.


عینکم را عوض کردم ولی زندگیم عوض نشد.


یقیناً نقل و شیرینی درون انجمن داده اســـت    همین شعری که بر خواندن میان جمع تن داده است  

همان ابری که بغضی کرده اما زود می گریـــــد    غـــرورش را به پای ســــبزی باغ وچمن داده اســت  

دروغ است این که می گویدتورا هرگزنخواهددید     نشـان رفتنش را هم مسـیر امــــــدن داده اسـت      

 

                                              

                                                                                                                                       

تو از جان خودت هم می گذشتی در رهش اما      هرانکس جان گرفته در ازایـش یک کفـــن داده اســت  

ســــــتاره ،ماهــــــرو ،مهـــــتاب ،می بینــــی      هــمه زیبــایی شب را خدا یک جا به زن داده اســـت  

به شرطی که ببندی چشم خود را بعد می بینی  همان قولی که یک شب،یک نفر،اینجا،به من داده است 

  

                                               +++++++++++++++++++  

 

 

  

 مگه میشه توی صورت جای لب ها دو تا چش کاشت   

                                                            یا توی شعری که زیباست یه دونه جمله زش کاشت  

 

    

 

شایدم حق داره اینجا، اونــــو هرســـنی می خـــونــن   

                                                           ولی تو دفتــر شــــعرت دیــــگه جاشــو نمی دونـــــن  

 

 

جای پای شعرهایت

جای پای شعرهایت در دلم جا مانده باز

حس خوشحالی مرا تا بود درمانم نکرد

خوب می بینی کنارت از اسارت خسته ام

خوب می بینی که بارت شانه ام را می شکست

کاش امشب لطف شعرم شامل حالم شود

سطر سطرش بوسه های غم به رویم می زند

می گذارد مرهمی از درد بر خوشبختیم

رفتنت را با چه چیزی می شود توجیه کرد


خوب می بینی که یادم در دلت وامانده باز

خسته از درمان من در خواب فردا مانده باز

شوق پروازم ولی پشت قفس ها مانده باز

خردهایش بر تن رنجور تنها مانده باز

تا بگیرد حال غمباری که حالا مانده باز

می رهاند خواب از چشمی که شیدا مانده باز

رفتی و در من سؤالی از تو اما مانده باز

رفتی و یادت کماکان در دلم جا مانده باز