انتشار اشعار شاعران انجمن ادبی فانوس شهرستان گلپایگان

لطفا ما را از نظرات سازنده ی خود در مورد این وب مطلع فرمایید.

انتشار اشعار شاعران انجمن ادبی فانوس شهرستان گلپایگان

لطفا ما را از نظرات سازنده ی خود در مورد این وب مطلع فرمایید.

مزه ی درد

مزه درد مرا در خود من تا می کرد


لحظه ای  در تپش ثانیه ها جا می کرد


مزه درد کمین دل باران زده شد


باز خاموش در این خانه ویران زده شد


مزه ی درد همین بود که من را می برد


عقده ای شد که درون دل من را می خورد


مزه ی درد خدای غم من بود هنوز


چاره ای  نیست که این ماتم من بود هنوز


مزه ی درد مرا بوسه خاموشم کرد


شادی و هلهله را باز فراموشم کرد


مزه ی درد مرا دست زمستان می داد

 

آخرین شعر تو  بوی نم باران می داد


خوب با این غزلت شعله ماتم دادی


به دل خونی من وعده ی مرهم دادی


آخر آوارگیم را ز نگاهت ببرم


تب دل دادگیم را ز نگاهت ببرم


من تمام غم آبان تو را می شمرم


قطره های دل باران تو را میشمرم


باز در این شب آلام گذر میکردی


با تمام غمت آرام گذر میکردی


باز با حس غم انگیز تو را می خوانم


در شروع شب پاییز تو را می خوانم


باز در خاطره، آواره دلم میمیرد


باز بیچاره ی بیچاره دلم میمیرد

تو ببین مرثیه مرگ به من می آید


زردی  زردترین برگ به من می آید


تو ببین شادیم اینجاست تو را می خواهم


باز این مرثیه برپاست تو را می خواهم


من که در خلوت یک خواب صدایت کردم


در شروع غزلی ناب صدایت کردم


من مریض تو شدم سوخته ام در تب درد


کهنه شد این دل آویخته ام در تب درد


من که با رویش احساس تو آغاز شدم


با گل خنده لبهای تو هم باز شدم


تو نگو رفتنت اینبار سزاوار تر است


که دلم سخت به چشمان تو بیمارتر است


و در این جاده تاریک دلم می لرزد


در اسفناکترین تیک دلم می لرزد


به افق های دلت سر در امید زدم


باز بر دست تو یک مهر به تایید زدم


گفتمت خوب به احساس من ای مرد بمان 

 

 شادیم رفت از این خانه و با درد بمان   


 

وقتی نیستی لحظه ها طولانی است بر عکس نوشته هایم


وقتی نیستی

تمام فصلها زمستان است

  هیچ چیز

     جز یادت

         مرا گرم نمی کند


*****************


حکم اینبار هم دل

تو دل به یارت می دهی

و من

   در آرزوی بدست آوردن دلت می سوزم



****************



به صدای قلبم که گوش می دهم

   گم میشوم

       میان همهمه ی دوست داشتنت



****************



به پایان راه که می اندیشم همه چیز خوب است

      حتی اگر راهت را عوض کنی

                 بازهم زمین گرد است


****************



زود برگرد

اگر نباشی خیانت می کنم

جای تو...

زانوی غم بغل می گیرم



دعوت

با سلام؛ انجمن ادبی فانوس با حضور اساتید شعر و ادب پارسی،



 روزهای یکشنبه ی هر هفته،



 از ساعت ۵ تا ۷ عصر 



در اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان



 گلپایگان برقرار است.



 با احترام، از علاقمندان دعوت می شود، به جمع ما  بپیوندند.



علی رضا طاهری نیا


به مناسبت قرار گرفتن در آستانه ی  سی و پنجمین سالگرد انقلاب اسلامی


«نوبهارِ تبعیدی»


أ أنتَ...آناءاللَیل؟ ای سپیدیِ محض؟ 

   که بودی از ازل و مثل ماه تابیدی


تمام آیه ی «والفجر» در بر آمدنت           

       که بر سیاهی شب لمعه ای درخشیدی


شکافتی دل شب را زِ برق صبح یقین      

                که کُنهِ معنی اعجاز را تو فهمیدی


قسم به فجر، به خورشید و سال های اُمید 

             به انفجارِ سی و پنج سالِ خورشیدی،


به آن شراب که در کام تشنگانت ریخت 

        به مشعلی که تو در چشم هایشان دیدی،


به کاسه کاسه ی خون های منتظر در مُشت

         به خونِ خود که بر آفاق دور پاشیدی،


به باختر، که سیاهی گریخت تا آن سو

          به خاوران که به تو تکیه داد و خندیدی،


به شبنمی که تو را در خودش نشان می داد 

     به شاخه ای که تو توحید را ازان چیدی،


به اشک ها و سرانگشتِ مهربانیِ تو 

              به خنده ای که به لب های درد بخشیدی،

که از تو عطر بهاران وزید در سرما  

                    و سبز شد چو به سرشاخه ها تراویدی.


چگونه بَستَندت ای نسیم در زنجیر؟ 

                        چگونه آمدی ای نو بهارِ تبعیدی؟


کنون که قلعه تویی، آب و رعد و برق تویی/

  چه وحشتی؟چه سراسیمگی؟ چه تهدیدی؟


تو ای تمامیِ...تَجری...و...تَحتِهَاالأنهار! (1)

                             بمان! که سبزترین جویبارِ اُمّیدی!


(1):اشاره به آیه ی  10 سوره ی فرقان



جشنواره شعر

اولین جشنواره شعر انقلاب اسلامی


موضوعات؛ وحدت ملی،ولایت پذیری، پیام شهدا،


نهضت خدمت رسانی به مردم،دهه فجر


مهلت ارسال؛ 30/10/92


نحوه ی ارسال آثار؛ مراجعه حضوری و یا توسط ایمیل به آدرس؛ 


emailershad.golpa@yahoo.com


فکس،3250701

دلبرکم

من دل خوشی هایت را دوست دارم 

 

دل بستن هایت 

 

غریبی کردن ورفاقت های ویترین شده ات را  

 

 آسمانم چشمان توست  

 

گاهی بتاب وعوض کن حال وروزم را   

 

تنم پوشیده لباس انتظارت  

 

سفارش بده اندازه ام را  

 

عاشق شو ،مشتی آب بیاور    

 

که مهم نیست پای کدام رازقی در میان است  

 

فقط بیا ،بیا وبمان ،سقفی از ابر آشیانه کن  

 

که تمام دار وندار من همین چیزهای ساده است.

 

 

مباد بگریی دلبرکم

تقدیم به تمامی کوچولوهایی که توان گریستن ندارند. 

 

من ،جای تو دلشوره می گیرم  

تو ،جای من آرامش ببخش  

من ،جای تو بغض می خورم 

تو ،جای من پلک بزن 

من ،دنیای تو می شوم 

تو ،جای من قد بکش 

من ،رج به رج لبخند به لبانت می بافمو وبا تار نفس هایت برایت خنده می سازم ، 

که مباد بگریی 

که زمین زیر پایم می لرزد ،می لرزد وقتی قرار است   

جای موهایت ،اخم هایت را نوازش کنم تا ندانی نگریستن برای چه  

رنگ ها را به رقص می برم  تا پای کوبی اش از آن تو باشد 

ریه هایم را پراز خستگی هایت می کنم تا لذت زیستن این لحظات از آن توباشد 

کودکم ،نازنین من دلبرکم مباد ،مباد بگریی

شد قرار بعد مادر زیرباران

یادبادش زیرباران عشق خودتفسیرکردم                         
خواب شیرین تورا باچشم ترتعبیرکردم 
     
 شد قرار بعد ما در زیر باران ؛  باز باران    
خیس رویای تو بودم گرکمی تأخیر کردم  
  
  آن غروبی شاخه گل دادم به دستت نازنینم        
 بانگاهم درنگاهت شوق دل  تکثیر کردم
 
  خنده ات دل را کشاندش سوی رگبارمحبت
  تا اسیرت شد گرفتم حلقه در زنجیر کردم
مرحبا تیری که مستانه به قلبم مینشینی                      
جرعه جرعه هرپیاله زخم دل تعمیرکرد                   
  
 دل به رسم عاشقی شب تا سحرخوابش نبرده                
 من برای باتو بودن لحظه ها تدبیرکردم  
  
  چون نبودش ناز چشمانت خماری میکشیدم                  
پس نگاهت را به قاب سینه ام تصویر کردم    
 
  نام زیبایت نوشتم مست تو دیوانه دفتر                         
 عاشقت شد این قلم تا اسم تو تحریرکردم   
 
 گر که آید باردیگر زیر باران باتو باشم                            
  کن تلافی لحظه هایی که تورا دلگیرکردم 
   
این دلم دیگر ندارد تاب دوری بی قرارم                        
مثل هرشب امشبم من ناله ی شبگیر کردم  
  
 یاد آن دستان گرمت ای تو گرمای وجودم                       
گردر آغوشت بمیرم زندگی تسخیر کردم


به پایان میرسد پاییز

دلم ازعشق تو لبریز

شهی ازچشمه سارانی

نظر داری به این کاریز

انار سرخ یلدایم

نخواهم میوه ی جالیز

هزاران شب نمیخواهم

همین یک شب به پایم خیز

همین امشب که آرامم

شبم باتو چه شورانگیز

تفأل میزنی حافظ

دمی باشعرمن آمیز

چوفرداشد زمستانی

به یاد آور من و پاییز



شراب شک

نمیدانم دل دریا و ماهی را ربودم یا...

همیشه شعرهایم را برای تو سرودم یا...


شبی مستی به سر زد نوش کردم از شراب شک

نمیدانم که بعد از آن غبار از دل زدودم یا...


و حالا مانده ام در غربت این لحظه ها، اما

چو غم آمد نمیدانم که من در را گشودم

نگاهم خیره شد تا   صبحگاهان بر دل دریا

نمیدانم, نمیدانم  که  هستی در وجودم یا...

آبی ترین نگاه تو

شاید از نت های شعرم حس خوبی بر نخیزد

لطف زیبای شما شد روی برگ شعرهایم


فرقی نمیکند چطور بودنش /دور یا نزدیک بودنش/

پیر یا جوان بودنش/خندان یا اخمو بودنش / همین که

هست دلگرمی من را کافیست .صدای گامهای پدر به

 من آرامش میدهد حتی وقتی که با عصایش هم خوانی

می کنند / دوستت دارم ای مهربان پر صلابت پدر


امشب میان شعر و غزل درد و آه بود

بی تو تمام خاطره هایم تباه بود


بی تو شروع فصل غم انگیز میشوم

بی شک شبیهه زردی پاییز میشوم


من در کنار خستگیت غم گرفته ام

با قطره های اشک تو ماتم گرفته ام


بی تو ترانه باران صبور نیست

اینجا میان قلب تو با من عبور نیست


من آخرین ترانه ابیات باورم

اشکی میان میان سطر غزلهای آخرم


من را میان خیس سکوتت رها مکن

با این صدای دور غریبت صدا مکن


من با وجود اشک شقایق غریبه ام

با ضربه های گنگ دقایق غریبه ام


بیچارگی کنایه بیتاب دردهاست

شاید بهار مردن مرداب دردهاست


آواره در شروع غزلهای من شدی

بی کس ترین ترانه هم پای من شدی


 تا شعله های آتش اشعار می روم

با دردهای روح تو بر دار می روم


بابا کنار خستگیت بغض من شکست

دردی درون تنم تا ابد نشست


در پاره های خانه قلبم گذر مکن

بابا شروع اشک مرا هم نظر مکن


بابا شفای درد تو در روزگار نیست

بیتابیت تمام تنم را قرار نیست


آبی ترین نگاه تو یادم نمی رود

بالین سوز و آه تو یادم نمی رود


با بودهای باور امید می روم

تا انتهای تابش خورشید می روم


هستم ولی کنار تو مدیون ترین شدم

با مثنوی برای تو محزون ترین شدم


هستم ولی برای تو من خسته ام عزیز

با بند های غصه سربسته ام عزیز


با افتخار از تو نوشتن شروع شد

این روزهای از تو سرشتن شروع شد


بغضی گرفته حال مرا در میان شعر

با آخرین حروف چرا در میان شعر


این شعر باز بی کس و کارم برای توست

اهدایی از تمام تبارم برای توست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باز این.....

باز این.....

باز این واژه تکرار مرا میخواند

با غم انگیزترین تار مرا میخواند

با خداحافظیت خوبترین خاطره ام

مرگ با چوبه این دار مرا میخواند


/////////////////////////////////////////

باز از عمر خزانم دل من میگیرد

از هوسهای روانم دل من میگیرد

این جدا بودنمان سهم دلم نیست دگر

اینکه بی یار بمانم دل من میگیرد 


///////////////////////////////////////

ماندم ولی میان غزلها گریستم

بر صحنه های ساکت دنیا گریستم

خالی تر از نگاه تو با چشمهای خیس

با آخرین نگاه تو اینجا گریستم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سهم من

                                                                                                                 

سهم من دیدن چشمان غم انگیز تو است

چه کنم این غم دنیاست که آویز تو است

سر سجاده درد است تمام دل من

مثل پاییز تو زرد است تمام دل من

جام احساس مرا هم که فرو برد دلت

مثل باران غم انگیز دلم مرد دلت

و در این شعر به پرواز غمت خوشحالم

وقت رفتن به تو گفتم که چرا بی بالم

شعر من در گذر خاطرهای تو نشست

و سفر کردی و این بار دلم سخت شکست

این همان آدمک قصه تنهای تو بود

قصه بگذشت ولی همسفر پای تو بود

قصه بگذشت ولی خواب اسارت اینجاست

برو کابوس برو خاطره ها پا برجاست

قصه بگذشت ولی شوق دلت با من نیست

این فضا در تپش این همه تابیدن نیست

من و تو با خودمان درد اسارت شده ایم

این قفس خانه ما بود که راحت  شده ایم

دل من با دل تو حرف و سخن ها دارد

غم این مثنویم در دل تو جا دارد

غم چشمان تو را دیدم و درگیر شدم

رسم نامردی دنیاست که من پیر شدم

شاعری در قفس خانه دل میشکند

شعر او در پس کاشانه دل میشکند

و تو با مرگ غم انگیز دلم همسفری

باز آرام و ملایم ز غمم میگذری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاکریم

توی ایوان گرم خانه ی ما 

لانه کرده پرنده ای زیبا   

  

                   جمع کرده ست مشتی از پوشال 

                   کیف کرده،نشسته آن بالا    

    

یا کریم قشنگ من آنجا 

جوجه کرده است،تازگی، دو تّا 

 

                    می برم من برای او هر روز 

                   ظرف آبی و یک پیاله غذا  

 

دوستبا من شده پرنده ی من 

اسم او را گذاشته ام دریا 

 

                   گربه ی دم سیاه همسایه 

                    می کشد نقشه،برای آنها 

 

نقش بر آب می کنم نقشش 

دست او نمی رسد آن بالا 

                                  

                           ( زهرا ناطقی )

سفری دور

تقدیم به دختر خاله ام الهام


امیدوارم همیشه خوشحال باشی

 


خانه ات سبز وگلستان شده باشد الهام  

 


موسم سبز بهاران شده باشد الهام

 


آمدی از سفری دور به ایران عزیز 

 



این قدوم تو گل افشان شده باشد الهام

 


این دل خسته و رنجور تو یک بار دگر 

 


نم نم   نم نم باران شده باشد الهام

 


غم نشست بر تن ایوان غزلهای دلم

 


این غزل دست تو درمان شده باشد الهام

 


می روم سوی پر انگیزه ترین احساسم 

 


حس غمگین تو ویران شده باشد الهام

 


با شمایم که در این بیت غزلهای منی 

  


بیت من ناب و درخشان شده باشد الهام

 


با دلی مضطرب از رفتنتان خواهم گفت 

 

 

آخرین حرف تو ایران شده باشد الهام