شراب شک

نمیدانم دل دریا و ماهی را ربودم یا...

همیشه شعرهایم را برای تو سرودم یا...


شبی مستی به سر زد نوش کردم از شراب شک

نمیدانم که بعد از آن غبار از دل زدودم یا...


و حالا مانده ام در غربت این لحظه ها، اما

چو غم آمد نمیدانم که من در را گشودم

نگاهم خیره شد تا   صبحگاهان بر دل دریا

نمیدانم, نمیدانم  که  هستی در وجودم یا...