رفت آغاز نگاهت

آدمی از بار عشقت مثل من ویران نبود      

هیچ فصلی مثل فصل خسته آبان نبود

 

هیچ سالی از تن پربار غمهایم نرفت        

هیچ جایی مثل این دل تشنه باران نبود

 

با غزل در ظلمت شب ها نوشتم درد را   

تا بگویم ماه تابانم دگر تابان نبود

 

فصل دلگیر و غم انگیز است می دانم ولی     

فرصت عاشق شدن با این گل بستان نبود

 

چلچراغ قلب من فانوس شب های تو است   

بی تو حتی لحظه ای غمهای من درمان نبود

 

خانه بیمار این دل می تپد با یاد تو

 یاد تو در بیت های این غزل بی جان نبود

 

عاقبت در گریه های هر شبم با یک قلم      

می نویسم هیچ کس در خلوتم مهمان نبود

 

چشم می دوزم به لب هایت که می گوید چرا      

تابش خورشید دیگر سهم این ایوان نبود

 

رفت آغاز نگاهت ، رفت احسانت ولی         

رفتنت از جای جای قلب من آسان نبود 

 

فصل پاییز است اما این دل پاییزیم 

حس مردن دارد و خوشحال از باران نبود