اینجا...

«می روم آخر من از این شهر پرمکر و دروغ» 

جای ماندن نیست اینجا راست می گویی (فروغ)  

 

می روم من اهل این دوز و کلک ها نیستم 

عاشقی گم کرده راهم اهل اینجا نیستم 

 

می روم این زندگی جای نفس هایم نبود 

همنشین درد و همپای(آوای) نفس هایم نبود  

 

جای سیلی زمان برصورت من شد کبود 

خوب فهمیدم گناهم جز فداکاری نبود  

 

خوب فهمیدم چرا عاشق شدن معنا نداشت 

عاشقی در سینه ام جز نقشی از رویا نداشت 

 

جای ماندن نیست اینجا مهربانی عشق مرد 

آبرو را در فراسوی زمانه عشق برد  

 

غیر عشق و مهربانی ها گناه من چه بود؟ 

می روم آخر از اینجا خانه ام اینجا نبود