جای پای شعرهایت

جای پای شعرهایت در دلم جا مانده باز

حس خوشحالی مرا تا بود درمانم نکرد

خوب می بینی کنارت از اسارت خسته ام

خوب می بینی که بارت شانه ام را می شکست

کاش امشب لطف شعرم شامل حالم شود

سطر سطرش بوسه های غم به رویم می زند

می گذارد مرهمی از درد بر خوشبختیم

رفتنت را با چه چیزی می شود توجیه کرد


خوب می بینی که یادم در دلت وامانده باز

خسته از درمان من در خواب فردا مانده باز

شوق پروازم ولی پشت قفس ها مانده باز

خردهایش بر تن رنجور تنها مانده باز

تا بگیرد حال غمباری که حالا مانده باز

می رهاند خواب از چشمی که شیدا مانده باز

رفتی و در من سؤالی از تو اما مانده باز

رفتی و یادت کماکان در دلم جا مانده باز