سهم من

سهم من دیدن چشمان غم انگیز تو است 
سر سجاده درد است تمام دل من
جام احساس مرا هم که فرو برد دلت
و در این شعر به پرواز غمت خوشحالم

شعر من در گذر خاطرهای تو نشست
من همان ثانیه ها در پس اوهام توأم
این همان آدمک قصه تنهای تو بود
قصه بگذشت ولی خواب اسارت اینجاست 

قصه بگذشت ولی شوق دلت با من نیست
این فضا غرقه سکوتی ست که بشکست مرا
من و تو با خودمان درد اسارت شده ایم
شادی از صورت تو حرف و سخن ها دارد
غم چشمان تو را دیدم و درگیر شدم
شاعری در قفس خانه دل می شکند
و تو با مرگ غم انگیز دلم همسفری

چه کنم این غم دنیاست که آویز تو است
مثل پاییز تو زرد است تمام دل من
مثل باران غم انگیز دلم مُرد دلت
وقت رفتن به تو گفتم که چرا بی بالم
و سفر کردی و اینبار غمم سخت گذشت
بازی دست زدن بر غم و آلام توأم
قصه بگذشت ولی هم سفر پای تو بود
برو کابوس برو خاطرها پا برجاست
این فضا در تپش این همه تابیدن نیست
مثل یک چوبه داری ست که می بست مرا
این قفس خانه ما بود که راحت شده ایم
غم این مثنویم در دل تو جا دارد
رسم نامردی دنیاست که من پیر شدم
شعر او در پس کاشانه دل می شکند
باز آرام و ملایم ز غمم می گذری