شبی بیقرار

-   کسی که درد اسارت گرفت من بودم


به شانه های تو عادت گرفت من بودم



همیشه طعمه احساس بی بدیل توام


همان که رنگ ندامت گرفت من بودم



کنار شعله وجدان دست و پا زده ام


که دیر بزم اطاعت گرفت من بودم


شبیهه شانه اندوه سرد و ساکت و کور


به مرگ دست رفاقت گرفت من بودم



کنار امده ام با گدازه های دلت


همان که دست تو راحت گرفت من بودم


حقیر میشوم اینجا حقیر آن کس که


شبیهه شعله حرارت گرفت من بودم



صد ای پای شبی بیقرار  د ررا ه ا ست 


کسی که  درد اسارت گرفت من بودم