بزن برشیشه آرام

بزن برشیشه آرام

چراتندی تو باران

شکست شیشه کمی آهسته تر

تو از چشم کدام ابری

پراز خشم وپر از دردی

اگر از عشق لبریزی

جامانده ز پاییزی

چرا اینگونه میریزی؟

دگر اکنون در فصل بهاری

تمام کن بی قراری

دلت پرولی با گل باغچه ام که سردعوا نداری

 مگر تقصیر اوچیست؟

که باید در دلش غم ها بریزد

مواظب باشد گلم برگش نریزد

خودم گل بودم وباران تندی

همه برگم به روی این زمین ریخت

دلم پرشد زبارانی که تندوتند مرا میزد

نسیمی مهربان گرفت این گل به آغوش

چنان برد بالای بالا

شدم ابری

نگو از حال من چیزی نمیدانی

خودم ابر بهارم

خیلی خوب حال تو را میدانم

ولی بایدآرام بمانم

شبنم بارانه شوم بر تن گل کم کم ببارم

که گل برگش نریزد

مگر تقصیر او چیست 

که باید در دلش غم ها بریزد؟

بزن برشیشه باران

ولی آرام آرام