کسی اینجا نمیداند

کسی اینجا نمی داند که من ویران ویرانم

کنارم چوبه داری که پایان میدهد جانم


کسی اینجا نمی داند صدای درد یعنی چه

 کنار واژه های من مداد زرد یعنی چه 


کسی اینجا نمیداند شروع خسته ای دارم

در این  دنیای وانفسا دل بشکسته ای دارم


زمین افتاده ام قدرت درون پای من گم شد

توانی نیست بغضی در درون نای من گم شد


هیاهو میشود اینجا دلی بیتاب میگرید

کسی دستم نمیگیرد خدا مهتاب میگرید


ببین حتی بهار من درون قاب دل پژمرد

صدای خش خش برگش به زیر پای من افسرد


شب پر رمز و راز ما درون چادرش خوابید

صدای پای مردن در غروب مرگ من تابید


هوای حس و حال من شبیهه فصل پاییز است

بیا بنگر به بارانی که در من سخت لبریز است


کسی هم درد احساس زلال اشکهایم نیست

کسی پشت و پناه این غم بی انتهایم نیست


به پای بی قراریها دل من شور می زد باز

ببین احساس بی تابی به من ناجور می زد باز


کسی اینجا نمی فهمد غم تنهایی من را

که شوید شورهای این دل دریایی من را  


شبیهه بیت دوم شد تمام بیتهای من

ببین غم طعنه می زد بر کلام بیتهای من


کشیدم زجر با دردم درون شعرها گفتم

به درد مثنوی هایم غمم را با خدا گفتم