قصه ی تنهایی

من با نگاهت عشق را آغاز کردم 

درهای صبح زندگی را باز کردم 

  

مهرت به قلب نازک من کام می داد 

عشقت به طفل سینه ام پیغام می داد 

 

ما همچنان شمع و گل و پروانه بودیم 

همچون پرستوهای عاشق پر گشودیم 

 

اما کسی احساس زیبای تورا برد 

ناگه نهال عاشقی در باغ پژمرد 

 

آسان تو ناگه از کنارم پر کشیدی 

عاشق ترین بودی ولی از من رمیدی 

 

بی یاد تو در مثنوی تنها شدم باز 

یک قطره ای ناچیز در دریا شدم باز 

  

رفتی و در قلبم دوباره زندگی مرد 

گلهای سبز عاشقی در باغ پژمرد 


تنهای تنها ماندم و شد باور من 

با رفتنت آتش زدی بال و پر من