حکم عشق

باز باران بی بهانه می چکد

روی گلبرگ گل احساسمان

باز هم از عشق خالی می شود

روح پردرد و دل حساسمان


باز هم مهری ز دلها میکَنَد

تیشه ی سنگین باورهایمان

بر نهال آرزویم زندگی

بی تو تیشه می زند بر پای آن


میچکد از چنگ غم خونابه ها

بس که سیلی می زند در گوش من

غرق خون گشتم ولی لب دوختم

باز شد بر روی غم آغوش من


آنقَدَر از عشق و مستی سوختم

تا که حکم عشق را از بر شدم

در میان دشت پرآشوب غم

با نگاه سرد تو پرپر شدم