نفیسه کریمی


اگر که در زند اکنون برای دیدارم 


بگریم از سر شوقش که خسته بسیارم 


کنم گلایه از آنش که دیر آمده است 


اگر چه آینه است اینکه نیست غمخوارم 


نشینم از سر دوری به روی دامن او 


بگویدم که بگو هر چه را خریدارم 


چه دارم از تو چه پنهان ببین نگاهم را 


که هست هر چه بخواهی در این شب تارم 


پس از تو شوق سرودن نماند در سر من 


کساد شد غزل وقصه های بازارم 


به گوش من همه ی آیه های تو سردند 


اگر چه هی بسرایی که من سخن دارم 


رفیق قافله ام گرگ نابکار شدی 


بزرگ کردمت ونادمم از این کارم 


به تنگ آمده کارم بمان رفیق بزرگ

 

توراهر آنچه و همیشه دوست می دارم