شعر طنز ملک الشعرای بهار درمخالفت گروهی از قشریان محافظهکار که نهضت مشروطه را باب دندان نمیدیدند و مشروطه خواهان را تکفیر میکردند!
-
-
ترسم من از جهنم و آتش فشان او
وان مالک عذاب و عمود گران او
آن اژدهای او که دمش هست صد ذراع
وان آدمی که رفته میان دهان او
...
جز چند تن ز ما علما جمله کائنات
هستند غرق لجه آتش فشان او
جز شیعه هر که هست به عالم خدا پرست
در دوزخ است روز قیامت مکان او
وز شیعه نیز هر که فُکُل بست و شیک شد
سوزد به نار هیکل چون پرنیان او
وان کس که با عمامة سر، مویِ سر گذاشت
مندیل اوست سوی دَرَک ریسمان او
وان کس که کرد کار ادارات دولتی
سوزد به پشت میز جهنم روان او
وان کس که شد وکیل و ز مشروطه حرف زد
دوزخ بود به روز جزا پارلمان او
وان کس که روزنامه نویس است و چیزفهم
آتش فتد به دفتر و کلک و بنان او
وان عالمی که کرد به مشروطه خدمتی
سوزد به حشر جان و تن ناتوان او
مشکل بجز من و تو به روز جزا کسی
زان گود آتشین بجهد مادیان او
موقوفة بهشتِ برین را به نام ما
بنموده وقف، واقف جنت مکان او
آن خانههای خلوت و غلمان و حور عین
وان قابهای پر ز پلو زعفران او
فردا من و جناب تو و جوی انگبین
وان کوثری که جفت زنم در میان او
باشد یقین ما که به دوزخ رود بهار
زیرا به حق ما و تو بد شد گمان او
درود جناب طاهری نیا
سلام سایت مشکل داره؟ هر جی نظر میذارنمیشه!
سلام نظری که نوشتم نمایش داده نشد. سایت مشکل داره یا...؟
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
نمی بینم از همدمان هیچ برجای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی؟
این جهنم دیدن دارد