دلا دیگر تو را با او سر و کارت نباشد
مجو حالش,نکن یادش,که او یارت نباشد
ببند آغوش خود را در شب سرد خیالت
کجا رفتی ؟ که او خوابست وبیدارت نباشد
تو میخواهی که باشد لحظه هایت درکنارش
ولی او لحظه ای مشتاق دیدارت نباشد
نمیخواهد که بیمارش شوی در تب بسوزی
خودت راخوش مکن ای دل, پرستارت نباشد
دل و دینم نمیخواهم رود پای دو چشمان
همان چشمی که در بند و گرفتارت نباشد
شبیه ماه و خورشید و ستاره هر چه باشد
نگو از او درخشان در شب تارت نباشد
شدی پر درد وپر غم تا که هم رازت شود او
بمان با این همه غم,مرد غمخوارت نباشد
اگر شیرین ترین شیرینی دنیا دهندم
بر این غم کی فروشم؟ گرکه دلدارت نباشد
خموش ای غافل عاقل چه میدانی تو از عشق؟
غم تلخیست معشوقه دل آزارت نباشد
خیلی شعرش ضایع باشد
و امیدی به درست شدنش مباشد
ممنون از لطفتون آخاله ولی ناامید شیطونه.
داقوت/این شعررا هرکس گفته از نظرمن بسیار خوبه زیرا تا جاییکه شده از ارایه وصنایع شعری استفاده/مثلاً:
شبیه ماه و خورشید و ستاره هر چه باشد
نگو از او درخشان در شب تارت مباشد
(ماه/ خورشید/ستاره)آرایه تناسب ونوعی ایهام
آرایه تقابل بین مصرع1و2عوامل روشنی[امید]در مقابل تاریکی [نا امیدی]
________________________________________
اگربجای «مباشد«نباشد»بود شعر روانتر بود/درسته ن در بعضیجاها به م تبدیل میشهنه همه جا
توجه:گل بی رخ یار خوش نباشد غـــزل159 /حافظ
متشکرم آقای فیروزی وقت نکرده بودم درست کنم.