کاش در روئیای من روئیای زیبایی نبود
تا که با اندوه آن احساس تنهایی نبود
کاش می شد نوبهارم دستهایت را گرفت
تا که با گرمای دستت سوز سرمایی نبود
کاش می شد حس غربت حس احساسات بد
در کنار شادی چشمان فردایی نبود
در کنار قاصدک های دلم اما هنوز
گفته ام رسم نگاهت رسم شیدایی نبود
خانه خالی می شد از احساس شادی های من
بی تو در من روزها مفهوم و معنایی نبود
خواستم در لحظه های بی کسی یارت شوم
تا بگویم سهم من شب های تنهایی نبود
جای من خالیست در دنیای اشعارت هنوز
خالی ام بگذار در من قوت پایی نبود
(در کنار شادی چشمان فردایی نبود)
مفهوم؟؟؟؟؟
بی تو در من روزها مفهوم و معنایی نبود
فعل باید به نداشت تبدیل بشه
خالی ام بگذار در من قوت پایی نبود
فعل این مصرع هم باید نیست باشه
سلام سهیلای عزیز ممنون از نظرت و نکاه قشنگت سپاس